مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

زن ها / مردها / ترس ها

پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۹ ب.ظ

عشق تاثیر چشمگیری داشت

این اواخر که پرخطر شده بود

طیفی از رنگ های نارنجی

فصل پاییز سردتر شده بود

به خدا او پیام می داد و-

ناخدا سمت دیگری می رفت

عقل سنگی تمام قد می ماند

دل در آب مقطری می رفت

خاصه در روزهای جنجالی

مرکز اغتشاش زیر پتو

اشک در انزوای اجباری 

شیهه از دردهای سرِّ مگو

شاهِ بی مردمیم و بی کشور

دوری و دوستی بی مزه

ایستادن مقابل دنیا

سرنوشت نواریِ غزّه

باشد این مرد و زن خطاکاراند

از تبار شکست های عظیم

شهرهای به توپ ها بسته-

دل به ویرانیِ بدون حریم

عشق با هم نبودن است اما

گشنگی هیچ هم مقدس نیست

دوست داشتن همیشه لازم هست

دوست داشتن بدون هم بد نیست

ما که در محفل بدون هاییم

رشد گل های بی سر و ریشه

کودکی های بی رهاسازی

ماهیان نمرده در شیشه

با شکست بقیه آزادیم

زنگ تفریح ، جنگ می کردیم

مادر از غصه بی پدر می مرد

کودکی را تفنگ می کردیم

مادرانی که صرف بچه شدیم

دخترانی که در لباس مُردیم

مردهایی که گریه پنهانی...

این ینی زخم را فروخوردیم

نازیِ عقل توی من با عشق

نگرانم که ناخوشی بشود

توی تو این نژاد منفور و-

عقل بدبخت نسل کشی بشود

کوه ها توی دشت می میرند

مردها توی یک نگاه غریب

بچه ها توی بی سرانجامی

مرگِ زن ها در احتمالِ رقیب

آدم از هیچ چیز نمی میرد

بجز از ترس های وهم آلود

این فضای گرفته را بشکن

آسمان ریسمان به هم ندوز

شاعرِ خو ستیزِ پیچیده

دختر بچه خویِ صاف انگار

یک «عجیب استِ» واقعاً عجیب

دو گرفتارِ جسمِ خودمختار

همچنان فصل عشق پاییز است

همچنان نسل شعر پابرجاست

شک نکن عشق فکر خواهد کرد

شک نکن هرچه مانده مانده ی ماست

خودنوشتیِ مانیا در هیچ

جنگجوی نشسته در تبعید

سخت بر عشق پافشاریم و-

«یکی از کاج ها به خود لرزید»

می توانست بهترک باشد

شعر یا عشق یا مهم هم نیست

از نمکدان دلنت نگیرد مرد

مام تعداد زخم مان کم نیست

چفت و بست دلت که شُل باشد

جای گرمی برای کولی هاست

دخترِ قد بلندِ لب شیرین

واقعاً مشکل از جوانی هاست

دوست دارم هوای دنیا را

شعرهای تو خط خطی بکند

بیت ها تا همیشه تکراری

شعرهای تو خط خطی بکند

دل به احساسِ یک ادیب نبند

شعر بی خود تمام خواهد شد

حافظه مثل دشمنی خونی

مثل این شعر واقعاً بی خود

 

«ناصر تهمک»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی