مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

لطفاً مرا به تخت نبندید

دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۳۲ ب.ظ

من کلّ ِ سال/هاست نمردم

امروز از تو قرص نخوردم

شاید که سالِ تازه بیایی

از من کسی که نیست نخواهی

“تحویلِ سال ساعتِ چند است؟”

از دردها بپرس چه کشیدم

از هیچ چیز خیر ندیدم

راه نجات پشتِ سرم بود

پیشم عرق نشسته و در دود

“زشتیِ صورتِ تو لَوَند است”

نو می‌شود جهانِ پر از پوچ

خالی‌تر از نبودنِ سُلّوچ

تشدیدِ اشتباه نبندم

باید به عشقِ مام بخندم

“پهلوی چای عاشق قند است”

این انزواست: “غوطه‌ی در کف”

ماهیِ تُنگِ لوسِ مزخرف

 

کنسرو شد جهان پسِ پایَت

اخبار اگر نوشت به جایَت

“باور نکن که عائله‌مند است”

لطفاً مرا به تخت نبندید

زشت است سَرو راست نباشد

از شهر می‌روم به ... چگونه؟

وقتی کسی که پاست نباشد

“باید به جای کوچ بمانم”

بغضش عزیز مانده چه کهنه

هرچند بغضِ نو شده دارم

اسمش بهارِ نوعِ جنوبی است

اسفند شد نخواه نبارم

“گفتم برو ... وَ رفت ... وَ جانم ...”

من آسَم و وبال‌تر از آن

تا گردنی به جز تو بگیرد

ای کاش یا به هیچ بگیرم

یا کلِ داشته‌ام بمیرد

“یا تیغ را بزن به زبانم”

اصلاً قبول، مردِ بدی بود

از هرج و مرج سیر نمی‌شد

من آدمم، اسیرِ زمانم

کاش هیچ‌وقت دیر نمی‌شد

“تحویلِ سال ساعتِ چند است؟”

 

«ناصر تهمک»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی