مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

۷ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

برقص توی همان جا که آبرو داری
برقص از موسیقیش اگر چه بیذاری
وسط هر پیاده رو درآر شالت را...
نهایتاً دو سه تا فحش و متلک از هاری
 مگر نه قصه‌ی ما شکل دیگری دارد?
خیال کن که دست کم خیال‌ها داری
نه این که فکر و خیال از خودت برت دارد
نه این که باز کز کنی به شکل بیماری_

_که رفته توی خودش مثل کرم در لانه
که مانده توی جنون‌های غول دیوانه
که سر به غربت بی‌انتهاش می‌ترکد
که کوچ کرده و پاهاش مانده در خانه
برای شام عزا چای, جشنِ خنده‌ت چای
فقط برقص چای داغ , چند پیمانه

نترس از سر زخمی که باز خواهد بود
برقص, حرکت موت صوت ساز خواهد بود
تعصبی‌تر از این ایده‌ای نمی‌بینی...
"فقط زنی که برقصد مجاز خواهد بود..."

 

«ناصر تهمک»

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۱۸

مرده‌ام و شک نکنم دیر نیست?
مسخره, این معنی تحقیر نیست?
لاف نزن , فاجعه بار آمده
جو و خیابان به شعار آمده
مغزِ پر از بمب , پس از انفجار
حادثه در حادثه در انتحار
از تب و از مرگ به دامان درد
یک نفر از آخر صف ضعف کرد
جیغ کسی , گوش مرا می‌بُرَد
حالم از این حال به هم می‌خورد

 

تلخیِ از معده اسیدی ترم
از لبه‌ی جیغ تو هم می‌پرم
هر چه که از مهلکه دارم زدی
مشت به لب‌های شعارم زدی
بسته شو و دل نده, می‌بوسمت
دست مرا ول نده , می‌بوسمت
خواستی‌ام , خواستمت, دیر بود
من به خودم تو به خودت گیر بود
آخر بن‌بست به غم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

 

عشق تو و کارگری , مرگ بر...
"پاش بیوفته" که عمل می‌کنم
فکر نکن خسته‌ام از فاجعه
فاجعه با فاجعه حل می‌کنم
مرده‌تر از زنده و پاینده باد...
شعر حماسی و غزل می‌کنم
خون تو بیدارترم می‌کند
می‌مکمت زخم و دمل می‌کنم
عشق تو در جنگ رقم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

 

آنقَدَر از... مُرد که دارش زدند
برد وَ بهتان قمارش زدند
چرخش بی‌وقفه‌ی کابوس بود
زنده‌ی شب مرده‌ی در روز دود
متنی و از حاشیه می‌شوری‌ام
غیر تو از جمع, پر از دوری‌ام
با گل و لبخند و تفنگم بیا
جنگ تمام است? جهنم, بیا
"قصه تمام است", قسم می‌خورد
حالم ازاین حال به هم می‌خورد

 

قرن هزار است و پس از نسل‌ها
عاشق لیلی‌ام و از فصل‌ها
چار زمستان شده یک سالی‌ام
گل زده یخ کرده کف قالی‌ام
الکل و تب... ذوق اذان می‌کند
آب... هوای رمضان می‌کند
گه به بهشتی که فقط سیب داشت
طرد شدن بیشتر آسیب داشت
شعر تمام است , وَ سم می‌خورد
حالم از این حال به هم می‌خورد

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۱۳

تَر کرده ام از شنبه تا جمعه غروبم را

تَر کرده ام هرچند خشکی بسته چوبم را

از ریشه ام کَندم که مَن مِن بعد آزادم

برگشته ام با هرچه که بد کرده خوبم را

آیا زمان و فاصله از این درخت خشک

سرسبز خواهد ساخت پایِ در جنوبم را؟

بی حرف، بی احساس، با خنده به حرفی که

«حتماً کسی یک روز می شوید رسوبم را...»

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۸

جیر جیر

صدای جیرجیرک کوچکی که توی لولای درب اتاقم قایم شده

چک چک

دوستت دارمِ خیسِ ابر{خواستگار سمجم} که از سقف می ریزد روی زار و زندگی ام

شالاپ شالاپ

کفش مهربانم شادی اش را با پاهایم تقسیم می کند

تق تق

صاحبخانه ی دل نازکم آخر ماه ها فکر می کند گوشم سنگین شده

خش خش

انگشت های احساساتی ام عاشق موهام شده اند ، بغل شان می کنند و سفت می کِشند سمت خودشان

بنگ

اسباب بازی نازم به فکرم فرو می رود و دیوار و آینه را رنگی می کند

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۰۲

توی تختم ، خون می پاشم

توی حبسم ، تا رها شم

تا بمیری ، تا نباشم

دلم تنگه

دلم تنگه

دلم تنگته

مثل سرباز ، توی برجک

میل خاصی به پرچم ندارم

مثل مادرِ، بچه مرده

زائیده م و هیچم ندارم

سال خشکی ، سال درده

من ولی بارون کم ندارم

دلم تنگه

دلم تنگه

دلم تنگته

توی کافه ، تو خیابون

تو هرندی دودی بگیرم

غصه درسه ، من کلاسم

تا مجازاً مودی بگیرم

نوش جونت ، خوب بودن

بد بشم که از حال خوب سیرم

دلم تنگه

دلم تنگه

دلم تنگته

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۵۰

لاشه ام را به بازی ات دادم

تا که چاقوت تیزتر باشد

که بخندی عزیزتر باشی

و سکوتم غلیظ تر باشد

 

نم نم، آرام و سرخ خیس کنم

انتهای جنون و آشوبت

تو فقط مثل مردها بپذیر

قتل معشوق واقعاً خوبت

 

نه ترانه، نه شعر، داستان نه

زندگی بود کشتنم هایت

درد کردم ، ککت هم نگزید

از تماشای مردنم هایت

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۸

من اتاقی خشتی ام

توی ارتفاعات قندیل

یا جنگل های سیاهکل

یا شن های داغ سیستان

یا استپ های شرجی جنوب

سقفی دارم

هر وقت که باران ببارد نو می شوم و بوی کاه گلم فضا را می گیرد

پشت بامم دانه های جو جوانه می زند

یک خانه ی امنم

توی گرما درونم خنک تر است و توی سرما درونم گرم تر

مامن کارگرها

سرپناه مقاومت ها

من کاهگلی ام

به حاشیه رانده شده

و از حاشیه به داخل شوریده

من از دستان کارگری که مرا ساخت جدا نیستم

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۳۶