هست هنوز
دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۲۲ ب.ظ
رفتم که یادش از دل و سَر دربهدر شود
رفتم که فکرِ جمعیمان بیپدر شود
رفتم، نرفت، آمده در خانهی جدید
باید سَرَم را تَرک میکردم که سَر شود
لم داده روی مبل، آغوشی که لببهلب ...
تصویرِ لکههای سیاهی که از عَصَب ...
بیدار میکُنَدَم نَفَسی نصفههای شب
لای پتو که خاطرهای در تکان و تب ...
توی اتاق راه میافتند بوسهها
شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسهها
میترسم از صدای کسی تویِ ...، بیخیال
ماهیِ تُنگ، گریه نکن پیشِ کوسهها
بوی انار ...، وای اگر با خبر شود
هر ظهر و شام کاسه پر از سرخِ تَر شود
جاماندههای دخترکی که مهم نبود!
“یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود ...”
«ناصر تهمک»
۰۱/۱۱/۱۷