مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر جدید» ثبت شده است

جیر جیر

صدای جیرجیرک کوچکی که توی لولای درب اتاقم قایم شده

چک چک

دوستت دارمِ خیسِ ابر{خواستگار سمجم} که از سقف می ریزد روی زار و زندگی ام

شالاپ شالاپ

کفش مهربانم شادی اش را با پاهایم تقسیم می کند

تق تق

صاحبخانه ی دل نازکم آخر ماه ها فکر می کند گوشم سنگین شده

خش خش

انگشت های احساساتی ام عاشق موهام شده اند ، بغل شان می کنند و سفت می کِشند سمت خودشان

بنگ

اسباب بازی نازم به فکرم فرو می رود و دیوار و آینه را رنگی می کند

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۰۲

من اتاقی خشتی ام

توی ارتفاعات قندیل

یا جنگل های سیاهکل

یا شن های داغ سیستان

یا استپ های شرجی جنوب

سقفی دارم

هر وقت که باران ببارد نو می شوم و بوی کاه گلم فضا را می گیرد

پشت بامم دانه های جو جوانه می زند

یک خانه ی امنم

توی گرما درونم خنک تر است و توی سرما درونم گرم تر

مامن کارگرها

سرپناه مقاومت ها

من کاهگلی ام

به حاشیه رانده شده

و از حاشیه به داخل شوریده

من از دستان کارگری که مرا ساخت جدا نیستم

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۳۶

هر بار کمی از بغلش دور شوی
معشوق که نه براش مزدور شوی
به گریه میان خنده مجبور شوی
لبخند فقط در بغل من , با من

 

در خانه‌ی بی حوصله‌اش سر بروی
بیدار شوی و جیغ و بی‌خود بدوی

قربانی یک تجاوز گه بشوی
همخواب فقط در بغل من , با من

 

از فاصله آهم به کجایت بزند
به سر زده‌ام , کاش به پایت بزند
فعلاً بِکِشد , وَ در نهایت بزند
آسوده فقط در بغل من , با من

 

این ها گله نیست, آه نه, نفرین نه
هرچند نخواه از آدم غمگین... , نه
سیگارم و مزه‌ی لبت شیرین... عه
بیمار فقط در بغل من , با من

 

هم سنگ شوی هم التماسش بکنی
با دست هلش دهی و خواهش بکنی
با سیلیِ  پشت هم نوازش بکنی
بی نقضِ غرض در بغل من , با من

 

حمام مرا تف بکند در مویت
باران بهار غم بریزد رویت
دریا پر موج و بشکند پارویت
آرام فقط در بغل من , با من

 

"او نیست" غمِ ریز و درشتت باشد
در جنگ گُلی میان مشتت باشد
توی بغلت کسی که کشتت باشد
مثل خودِ من ، در بغلِ من , با من

 

"ناصر تهمک"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۲۹

ساکت شده هرچند می فهمم زبانش را

از خستگی یک روز می دوزد دهانش را

توی گلویش گیر کردم استخوانی تر

از غصه اش که می شکستم استخوانش را...

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۲۴

جایی میان یک عمر , یک تکه از زمان را , که جا نهاده باشیم
من کودک خودم را , تو کودک خودت را , بر باد داده باشیم
با حالتی گرفته , با خنده‌ای شکسته , تنها نمرده باشیم
من غصه‌ی خودم را , تو غصه‌ی خودت را , یک عمر خورده باشیم
خواهیم دید هرگز , این بازی مزخرف , در اختیار ما نیست
ما کشته‌ایم هم را , ما مرده‌ایم از هم , هرچند کار ما نیست
من می‌شناسمت از... , تو می‌شناسی‌ام با... , لحنی که پشت لب‌هاست
من هم هنوز شاعر , تو پر چروک شیرین , این عادت رطب‌هاست
دیگر نمی‌نویسم , این شعر آخرم بود , هرچند هستنم را
می‌افتی‌ام به لرزه , لیلیِ سبزه‌ی خشک , توبه شکستنم را...

 

"ناصر تهمک"

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۹ ، ۱۴:۱۹

سایه ای تویِ اتاق گریه هایم، کیستی؟

آمدی؟ اهلاً ، کجایی؟ آدمی؟ یا چیستی؟

رفته ای؟ برگشته ای؟ «من بوده ام پیشت» ولی

می زنم باران و خشکی ، چون تو اصلاً نیستی

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۴۲