مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

۵۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

تا عصر می خوابم، به خوابِ نیمروزم پا نزن

وقتی که شب خوابیده من با ماه خلوت می کنم

یک کافه آدم، چای در دست اند از بی حالی و-

من چای را به خوردنِ لب هاش دعوت می کنم

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۳۱

 ای غصه‌ی نهفته لای روزمرگی

زیبای منزوی ‌، مرا با خودت ببر

گنجشکِ پَر شکسته‌ی در لانه‌ی نمور

این جوجه را بگیر و از افتادگی بپر

احساس می‌کنی ،جهان توده غم است؟

هی ذره ذره بوسه‌ی پنهانکی بخر

گاهی شبیه آب باش و زندگی‌ ببخش

گاهی کشنده مثل نوکِ جانیِ تبر

گوشِ تو قطعه‌ای‌ست که موسیقیِ مرا

تنظیم می‌کند ، نه این گیتارِ بی‌ثمر

آی از کسی که خُفته کسی توی سینه‌اش

وای از تناقضاتِ دو دیوانه توی سر

حَبس انتهای بودنِ پروانه‌ها نبود

پرواز کن، نه پیله، که پَر می‌کند اثر

«این غایبِ همیشگیِ شعرهات کیست؟»

دنیایی از سکوت در اندام یک نفر...

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۳۲

 مثلِ کویر که‌آب را باور نمی‌کند

من مدتی‌ست خواب را باور نمی‌کنم

موهات را در مقنعه هم گیس کن که من

این پوششِ حجاب را باور نمی‌کنم

اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشه‌ای ست

مِن بعد کارِ ناب را باور نمی‌کنم

مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو

من حقِ انتخاب را باور نمی کنم

از شعرها نپرس، نمی‌پرسم از خودم

حتی همین جواب را باور نمی‌کنم

در سینه بی‌حساب به خودم مشت می‌زنم

از علم‌ها حساب را باور نمی‌کنم

آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟

آری خودم ثواب را باور نمی‌کنم

در تو کتاب‌های زیادی نهفته است

عمداً ولی کتاب را باور نمی‌کنم

این رازِ سر به مُهر کِی از دست می‌رود؟

وقتی قرار و تاب را باور نمی‌کنم

وقتی غذای روح و روان بودنِ تو بود

دیگر من اعتصاب را باور نمی‌کنم

بگذار اما توی همین چاه سر کنیم

مأیوسم و طناب را باور نمی‌کنم...

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۴

 رفتم که یادش از دل و سر در‌به‌در شود

رفتم که فکرِ جمعی‌مان بی‌پدر شود

رفتم ، نرفت ، آمده در خانه‌ی جدید

باید سَرَم را تَرک می کردم که سَر شود

لم داده روی مبل، آغوشی که لب‌به‌لب...

تصویرِ لکه های سیاهی که از عَصَب...

بیدار می‌کُن‍َدَم ،نَفَسی نصفه‌های شب

لای پتو که خاطره‌ای در تکان و تب...

توی اتاق راه می‌افتند بوسه‌ها

شکلِ مونّثِ غم و ذوقِ عروسه‌ها

می‌ترسم از صدای کسی تویِ...، بیخیال

ماهیِ تُنگ ، گریه نکن پیشِ کوسه‌ها

بوی انار ، وای که اگر با خبر شود

هر ظهر و شام کاسه پر از سرخِ تَر شود

جامانده های دخترکی که مهم نبود!

«یا رب مباد آن که گدا معتبر شود..»

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۰

 دست بُرد

و دکمه‌ی بالای یقه‌اش را باز کرد

علیه خودش شورید

از تهِ گلو گفت؛ هخخخخ ، هخخخخ

خِلط بود که از گلویش

و از چشمانش ، دو گرگِ خیسِ آب آلوده بیرون پرید

یکی ماده ، یکی نر

موهاشان گندمِ باران خورده

بازگشته‌ی طفلی

از شرق برخاست و در آسیای مرکزی روی سینه‌ی زنی ایستاده علیه جهان، نشست

با فکرِ زنی که التماسش کرده بود در مصرِ بیچاره

یک سکوتِ قوی ، یک خمودگیِ مدام ، یک غمگینِ هار ؛ تیمش

یک «من» در امتدادِ خشمگینم

یک «من» با حقیقتِ غمگینم

از گردنم تو ، از سینه‌ام او ، از مغزم خودم

پوستِ پشتِ گردنم را پاره می‌کنند

آخ که چقدر جنِّ اشک‌آلودِ تنهایی به نوشتن وا می‌داردت

و شوریدن

«آخ» که عبارتِ درد می‌کنم است

آخ که هیچ شعری ، شعریّت گریه را ندارد

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۴۲

 من نامِ کوچکم ، تورا دوست دارمت

معشوقِ کوچکم ، به خدا می‌سپارمت

با چشمِ باز ، بدرقه ات می کنم ، یواش_

تا چشم بسته‌ام ، به درونم ببارمت

بعد از تو سینه‌‌ای، چمدانم نمی‌شود

آرامشِ کسی ، هیجانم نمی شود

ممنوعه‌ی به نام من و نام کوچکم

نامی مجاز ورد زبانم نمی شود

با هرچه نام و پام ، از این وضع خسته‌ام

از اینکه هر چه خُرد نشد را شکسته‌ام

حالا که کلِ فاصله را زخم بسته‌ایم

حالا که زخم باز شده‌ی دست بسته‌ام

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۳۱

گیرم

پشتِ کوهِ هوا

پشت باد

پشت رودی که مردی در آن

قایقِ بدون بادبان زن را

به باد داد

من گیرم

پشت گَز

پشت دشتی پر از مغزهای عذب

گیرم

پشت برکه ، پشت خانه ، پشت غم

دوستت دارم

گیرم

پشت شهر

پشتِ هر چه به من پشت کرد

گیرم

پشت هر چه بگویی شرم

پشت هر چه تَلّ خفت است

ذلت است

این ناله های زشت ، که از یک گلوی خطا

به گوش تو نمی رسد

نمی رسد ، به پای اشک‌های من

امان از نداری عشق

شبیهِ نان برای تن

یادم نمی‌رود ، امنیت آغوش تو

از در گوش من تا در گوش تو

در آخرین لحظه ایستاده‌ام

نه از پا فتاده‌ام

میانِ دو راهی‌ام ، تباهی‌ام

گناه دارم ای رفته ، ای نور

سیاهی‌ام...

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۲۴

 توی دنیا یه نفر، منو دوست داشت که همونم منو کشت

خاطراتِ کوچیکو، جا گذاشته با یه غصه‌ی درشت

مردنای موندگار، یادگارِ خاطراتِ فانیه

جوّ خونه سوت و کور، کوره اما آرومِ طوفانیه

چمدونِ پشت در، تا ابد که منتظر نمی‌مونه

اون پرنده‌ای که رفت، تو حصارِ دیگه‌ای هم می‌خونه

 

_صندلی غصه نخورد، اتوبوس دنیا رو بُرد

جاده بی عبور نموند، یکی از فاصله مُرد_

 

پُرسشای وان و تخت، آینه هی می‌گه اون یکی کجاست؟

توی تنهایی غریق ، ناخدا بدون کشتی، بی خداست

رفته که برگرده ، عینِ وقتی میره از مرده نَفَس

آره برمی‌گرده ، وقتی کلّ جاده‌ها یکطرفه‌س

 

_صندلی غصه نخورد ، اتوبوس دنیا رو بُرد

جاده بی عبور نموند ، یکی از فاصله مُرد_

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۳۴

 غصه نخور که فاصله فقط نفاقه

تقصیر تو نه، من نه، کُلّش اتفاقه

دل‌کنده از دریا ،به دریا برنگردی

این جُمعه‌ی اشکای یه مَرد توو اتاقه

 

من انتخابم تو، توی دنیای مجبوری

یعنی خداحافظ غزل، از شاعرت دوری

دنیا دلش خون و دل ما خون‌تر از خون

وقتی از اول وصله‌ی یه جورِ ناجوری

 

بعد از تو هر دردی بگی توو سینه جا می‌شد

از عشق دل کندی و من از من جدا می‌شد

دوری و کلّ کوچه‌های شهر بن بسته

آزادراه اون که به آغوش تو وا می‌شد

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۲۴

 یک مرد توی خانه، یک زن انارِ دانه، دلواپسِ فراغت

یک پرده پُر بنفشه، یک پنجره نشسته، در انتظارِ ساعت

در کوچه‌ای زمستان، سردیش تو چمدان، غُر می‌زند که بَد شد

اما بهارِ خوش‌ذوق، دوان دوان پر از شوق، از نبشِ کوچه رد شد

آری بهار با ماست، لیل و نهار با ماست، خواهد گذشت غصه

خواهد پرید آخر ، در آسمانِ باور ، گنجشکِ پَر شکسته

ذاتیِ ماست مستی، با هر عَرَض که هستی، پِیک مرا پُرَش کن

قلبِ کسی که شیشه‌ست، نشکن که ریشه ریشه‌ست، این شیشه را دُرَش کن

ای تیرگی مغرور ، سرکوبِ عشق با زور، شومیِ سردِ طینت

گرمای استخوانم، آزادگیِ جانم ، نشسته در کمینت

آری بهار با ماست، لیل و نهار با ماست، خواهد گذشت غصه

خواهد پرید آخر ، در آسمانِ باور ، گنجشکِ پَر شکسته

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۱۷

 نیستی و بی خبر گذاشتی‌ام

ولی همیشه فکر می کنی به من

هر روز که سراغی نمی‌گیری

هر روز که راه‌های دسترسی‌ام را مسدود می‌کنی

لابد فکر می کنی به من

من شاعرم عشق را ، نفرت را ، شادمانی را ، نخوت را ، زندگی می‌کنم

حتماً فکر می کنی که می‌دانی چگونه ریشه‌ی انتظار را در چشم آدم بخشکانی

و من خوشحالم

که فقط به من اینگونه فکر می‌کنی

مثل من که فقط به تو

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۲۴

[ توی تنور، منتظرِ دست‌هایت‌ام

توی صفی و نان همه سنگ می‌شود

این صلحِ پایدار ، بینِ جمعِ بیخیال

با خنده‌ی معمولیِ تو جنگ می‌شود]

خوشبختی و رسیدن و بدبختی و فراق

اینها فقط بهانه‌ی بُغضی ست ناتمام

دردی که گاهی قالبش عشق است، گاه عقل

با زخم‌های بودن و سر وازیِ مدام

سگ‌جانِ باتفاوت از این تکه‌ها بِکن

این خرده‌شیشه‌ها که به ته می‌کشانَدَت

سردردهای ناشی از بادی که در سرت

کابوس‌های زنده که هِی می‌پرانَدَت

«دیگر صدا نزن» ، هرچند این تو نیستی

«آرام باش» ، با خودمم ، من روانی‌ام

«ول کن شرافتِ مثلاً بهتر از غذا

هی غولِ گشنه روی تنِ استخوانی‌ام»

من را به دست زندگی بسپار دل بِکن

از عشقِ لهجه‌دارِ عقیمِ جنوبی‌ات

یک‌بار مثلِ نخل‌ها از سر بمیر و اوج

راحت شو از تناقض و رنجِ رسوبی‌ات

قومیت و نژاد و زبان وَهمِ بیخودی ست

این نسلِ شوم، با تولد می‌رود به گور

در حالِ انقراضِ مدامیم و مانده‌ایم

سرپا برای درد و تنفس که خب به زور

ما دردمان یکی و دوتا نیست قرصِ خواب

این «گونه» هیچ‌وقت با دنیا نساخته

یک مشت باش و راحت‌مان کن همیشگی

پایانِ انفعالِ گروهی که باخته

[می‌سوزم و هنوز صدا می‌کند بخور

یک جمع با دهانِ گشاد و تُفی غلیظ

سُر می‌خورم درونِ فضایی جویدنی

مثلِ همه دروغ شوم «عشقمی عزیز»]

«دست منو بگیر» رفیقِ شنیدنی

«پای منو بیار» زمین دور می‌شود

در سینه‌ام کسی‌ست، برایش به پا شویم

ما سرخ می شویم و غمی کور می‌شود

آری مرا جنونِ فراوان گرفته است

دیگر دو دست هم صدایی نمی دهد

طنزِ حماسیِ سرانِ دو لشکریم

ما صلح می کنیم ، ولی جنگ می‌شود

باز عقب بزن ، قِی کن کسی را که خورده‌ای

مردِ مریض راست بگو این جنازه کیست؟

«من را به زور قورت دادم» ، بیشرف چرا؟

«می‌خواستم که زنده بمانم» ، تویی رئیس؟

دنباله‌دار ، پرت ، یخ زد ، جیغ زد ، بُرید

تکراریِ درگیرِ صیادی و دام شد

«اینها فقط بهانه‌ی...» افتاد روی میز

آرام شد ، شعرهایش تا تمام شد

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۳۳

 کرمِ دوست داشتنت اگر

مغز آرامشمان را هم بخورد

من آنقدر بهش پیله می‌کنم

که پروانه شود

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۱۱

 تو که نباشی

همه چیز تلخ است

چه فرقی می‌کند چگونه بچشمش

چای... ، دود... ، حقیقت...

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۸

 گاهی که سنگفرش عابران میانه‌رو

در روشنای کورکننده‌ی روز

در خطِ مستقیمِ دیدِ من

بستگیِ مفرطِ روحی را جِر می‌دهد

می‌گویم: «می‌سازیم لابد»

و بعد

تنهاییِ خاصِ شب که فرا می‌رسد

می‌مانم چگونه ما ما شوم

برای وجدانِ حامله‌ای که نازاست

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۶

 باور نخواهد کرد

بلندایِ این فاصله‌ی جان‌کُش را

کسی که

کوتاهیِ واژه‌ی «نه» را می‌بیند

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۱

 نبودنت ، نخ به نخ کمرم را شکست

از همان نخ‌هایی که روزهای اول

می‌شکستی‌شان

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۳۹

 وقتی که می‌رفتی

غرورم با غمِ آینده کار نداشت

اصلاً خیالِ حسرتِ دیوانه‌وار نداشت

اصلاً نمی‌دانست

آسودگی را در چشم بستن

آسودگی شکلی شبیهِ «من نمی فهمم»

وقتی که می‌رفتی

کاری نداشتی

داری

نداشتی

انگار فهمیدی

با رفتنت صد بار می‌آیی

من دیرتر این پرده از رویم کنار رفت

بی تار ، بی پود

بی هرچه قبل از رفتنت خوش بود

وقت ، آب ، دل ، بو

آمد گویی

نه

وقتی که برگردی ...

که باز هم بروی

من بی وزن شده‌ام

آمده‌ای و رفته است

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۳۶

 از کجا آمده نمی دانم

ولی این وضعیت خطرناک است

عینِ کلتی کنارِ مغزم در_

دستِ فرمانده‌ای که بی‌باک است

وزنِ سنگینِ ترکشِ مَردیت

پرده ها نازک اند بی‌وجدان

حنجره یعنی آبرویت رفت

پس خطر کن حماقتِ انسان

نه، فقط یک دقیقه، می دانی!

من خودم زخم دوستم بوده

تو نمک می‌زنی ولی شوری

مزه‌ی روی پوستم بوده

وضعِ حمل یعنی آمدی از من

زن شدم مردیِ تو را دیدم

حامله بودمت هزاران قرن

من تو را این دقیقه زاییدم

آه کارَت تمام شد راحت؟

سقف و دیوار راز دارت شد؟

شک تمام است؟ می‌شود یا نه؟

شل شدم با سکوت کارت شد؟

وای اما به ترس این دیوار

خانه‌ی موش‌های خائن بود

رویِ سردیِ سینه‌ی صافش

چشم‌هایی سیاه ساکن بود

هی بمان مرد ، من زنم، خونم

گرگ خون می‌خورد، بیا اینجا

حرف دارم ظریف تر از تیغ

که گلو می بُرد ، بیا اینجا

من نماهنگ انقلابم ، نرم

طوفانی ، حماسه ، سردارم

شیونِ مادری پسر‌مُرده

من ترانه ، هزار سال دارم

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۲۹

 ذهنِ من از گونه های تو خیس‌تر است

فقط فرق دارد

تو گریه می کنی ، تا دلت خالی شود

و من اشک‌هایم را نگه میدارم

تا هرگز از غمِ خیالِ تو خالی نشوم

 

«ناصر تهمک»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۳