باور نمیکنم
جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ب.ظ
مثلِ کویر کهآب را باور نمیکند
من مدتیست خواب را باور نمیکنم
موهات را در مقنعه هم گیس کن که من
این پوششِ حجاب را باور نمیکنم
اَعمال تو اگر تماماً هم کلیشهای ست
مِن بعد کارِ ناب را باور نمیکنم
مجبور یعنی؛ مرده ،ولی درخصوصِ تو
من حقِ انتخاب را باور نمی کنم
از شعرها نپرس، نمیپرسم از خودم
حتی همین جواب را باور نمیکنم
در سینه بیحساب به خودم مشت میزنم
از علمها حساب را باور نمیکنم
آیا گناهکار خودمم توی انزوا ؟
آری خودم ثواب را باور نمیکنم
در تو کتابهای زیادی نهفته است
عمداً ولی کتاب را باور نمیکنم
این رازِ سر به مُهر کِی از دست میرود؟
وقتی قرار و تاب را باور نمیکنم
وقتی غذای روح و روان بودنِ تو بود
دیگر من اعتصاب را باور نمیکنم
بگذار اما توی همین چاه سر کنیم
مأیوسم و طناب را باور نمیکنم...
«ناصر تهمک»
۹۹/۰۱/۲۲