مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

خسته‌ام

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ق.ظ

خسته ام مثل پیرمردی که
چرک پیراهنش به تخمش بود
کوسه‌ی کوچ کرده از دریا
برکه‌‌ی قهر کرده با هر رود
ایل من خاک دست دشمن داد
حرمتی نیست, میهمان باشی
دست از نبش قبر من بردار
تا از این نحس در امان باشی
عشق; از بد به بدتر افتادن
ترک حافظ کنی و با سعدی
توی چاله به چاه فکر کنی
پیک قبلی, به آدم بعدی
پُک به پُک می‌کِشم جهانم را
تا لبِ پرتگاهِ سر رفتن
ایستادن..., به خواهش افتادن
حمله کردن به..., از "به" در رفتن
مرد زشتی که با زنم خوابید
بعد با مادر زنم دیدم...
بعد با مادر خودم خوابید
با همان مردِ مرد خوابیدم
از غلط تا درست... می‌بوسم
دست و پای مثال نقضم را
به درک می‌فرستم از الکل
قشر خاکستری مغزم را
ناامید از خدای ابراهیم
کاتالیزور به آتشم بزنید
هستی‌ام مرزهای بدبختی‌ست
تیر در دست آرشم بزنید
فکر کردم مهمم و حالا
راضی‌ام "من" دو نقطه‌چین بشود
پسرم را به گرگ ها بدهید
سرنوشتش اگر همین بشود
من لجن‌های توی ذهنت را
می‌خورم , "حرف‌هاتو دور نریز"
برشِ کیک یا کمی کفتار
"مگه توفیر داره حضرت میز?"
بمب توی سرم همیشگی است
مترو , بازار , اتاق , می‌پاشم
در جهانی که ردّی از من نیست
فرق دارد مگر کجا باشم?
نعره‌هام التماسِ از ترس است
گریه ها فیلم های تکراری
لمس‌ِ معشوقه دستمالیِ گوشت
سکس هایم وظیفه‌ی کاری
خسته‌ام از نقاب سانسورها
بگذارید "من" نفس بکشد
شاعر از هیچ‌چی نمی‌ترسد
می‌تواند از عشق پس بکشد
صبح تا عصر سگ‌دو, بی‌حسّی
گریه کردم که شب سحر بشود
هی مسکّن به بغض‌ها بزنی
درد سر هات بیشتر بشود
عرصه تنگ است و بال‌هایت باز
سعی کردی مجاهدانه, بس است
فرق گنجشک و باز هیچی بود
وقتی آزادی ات کمی قفس است
از شلوغیِ روز و مردمِ نور
مثل آقای ماه می‌ترسی
بیخودی نیست این که تنهایی
از دوبار اشتباه می‌ترسی
غیر پاهات و فکر جاسوست
دوستی نیست, یاد می‌گیری
شکل خنده چطور گریه کنی
خودکشی می‌کنی, نمی‌میری
از درون مرده‌ها گلویت را...
مردم زنده, خنده از اخمت...
آرزوهات سنگ قبرت را...
خاطراتت نمک, سرت زخمت...
گرگ‌ها دزدهای بی‌شرف‌اند
ژست "آزاد خسته" می‌گیرند
هرچه خوب‌است منقرض شده‌است
پهلوانان همیشه می‌میرند
خسته‌ام مثل پیرمردی که
دخترش را به پیرمردی داد
عشق داغی که مثل خمیازه
روی مبل قدیمی ام... افتاد

 

"ناصر تهمک"

نظرات  (۱)

۱۸ دی ۰۰ ، ۰۲:۰۵ ارادتمندت مهرداد معروف

ناصرجان سلام،اومدم ب خلوتکده ات،این شعرت از شاهکارهاته و آنقدر زیبا و قویه که با هر معیار زیبا شناسی نگاه کنیم جزو تاپ ترین اشعار عصرمونه،کیف میکنم ک با خالق این اثر و چند اثر آخرت که واقعا بدون تعارف شاهکار و شاه شعرن رفیقم و مسیر رسیدنت به قله ی شعر و نگاه میکنم و الگوم هستی و با بالارفتنت نمیدونی واقعا ب منم ک مخاطب شعرتم حس صعود میده،اینقدر شعرهای اخیرت پسا مافیا دارن قوی و قوی تر میشن که مطمئنم به زودی از انگشت شمارهای تاپ پست مدرن میشی،حتما خودتم متوجه پیشرفت دیوانه وارت توی شعر هستی،خواندن چندین باره شعرهای اخیرت رو حتی به خودتم توصیه میکنم!زیبایی هرچی باشه اشعار آخرت به همون مفهوم و معنا زیبان،خوش بدرخشی شاعر دغدغه مند و شریف💙💙🌹🌹

 

 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی