مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

یعقوب لیث صفاری

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

 دل ایستاده بود

عقل چمدانش را می‌بست

کوتاه آمده بود

از کوتاهی

توی یک کار جای دو دست نبود

دست کشید

می‌ترسید

«چه هرج و مرجِ عظیمی ست ، لافِ آزادی

خدا کند نرود کدخدا از آبادی »

و رخنه تهاجم همه جانبه ای است

«یواش توی دلت؟

یواش توی دلم؟»

کوه نم نمِ باران را دست کم گرفت و شیار پیروز شد

دَه جنگ می شود

با دَه دل

در یک سینه

که یک دل نشده به خون دل می بندد

و نادیده می گیرد قوانین اجتماع را

ما انگار جامعه‌پذیریِ مان در زمان یعقوب لیث صفاری

«که عاشقیم و عاشقیم اگرچه می‌پاشیم

من و تو آدمِ یاغی‌گری و اوباشیم »

 

«ناصر تهمک»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی