مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را...

مافیای سیر و سلوک ( شعر )

اینجا خانه‌ی مجازی من است ، روزنه‌ای برای دیدنم و ، دیدنم...
شعرهایم را اینجا جار می‌زنم. از کتاب «مافیای سیر و سلوک» و هرچه پس از آن نوشتم.

هر روز چند خطی از روزمرگی‌هایم را هم در«قسمت بالای وبلاگ» می‌نویسم و کمی بعدش پاک می‌کنم. هر روز که باید چیزی به ما اضافه شود.

×اگر دوست دارید فقط قالب یا گونه خاصی از اشعار برای شما نمایش داده شود، در قسمت ««کلمات کلیدی»» در زیر ، روی آن کلیدواژه کلیک کنید×

آخرین مطالب
پیوندها

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۳ ب.ظ

می بوسمت با حالِ قایق توی شنزاری

می بوسمت هرچند از لب هام بیزاری

آرام می گیرم شبیهِ... ، بعدِ یک طوفان

پا روی ساحل می گذارد لاشِ دریابان

مالِ خودت هستی و مالم را نگیر از من

داری جهان را می بَری نه چند پیراهن

آشفته مثلِ ماهی و دنیای بی آبی

از مبل می بینم که روی تخت می خوابی

می سوزد ابراهیم در آتش ، بُتِ اَعظم

با یک تبر در دست/هایت را نکِش کم کم

با اشک ، با آرام ، با صوتِ «به من برگرد»

باروتِ خیس اینبار را شلیک خواهد کرد؟

فرمانده از خطی که می جنگید برمی گشت

کوه از تظاهر دست برمی داشت می شد دشت

درگیرِ رفتن هاتی و درگیرِ آغازیم

تا آخرش هم بُرده باشی ما نمی بازیم

ما یعنی از اعدامِ احساسات در رفتن

از یک سقوطِ بد به شکل سنگ برگشتن

من روی زندان هویت مثلِ سوهانی

تو مرغِ دریا نیستی و اصلِ طوفانی

معتادِ هرچیزی شبیه ات... سخت بیمارم

جوری که جوش صورتش را دوست می دارم

می بوسی ام از دور از دنیای افسانه

از یک امیدِ واهیِ... با خنده در خانه

در من تمام حرف ها آسوده می خوابند

در من که اسراری برای کشف بی تابند

از حرف می ترسم ، از آنهایی که بی حرف اند

از فصل های گرم و آنهایی که پربرف اند

آخر از این بیغوله خواهم رفت، من بادم

بر باد دادم هرچه را جز این که آزادم

هی غوطه خوردم در خودم تا ناخدا بودن

تا انقراضِ نسل مان ، هرگز نیاسودن

دریای بی پایان و او هرگز نمی یابد

طوفانِ فکرت توی دریابان نمی خوابد

می بوسمت با حالِ گلبرگی تبرخورده

می بوسی ام هرچند می دانی که او مرده

عاجِ مرا از ریشه ی خشکش نکش بیرون

دست از سرم بردار رودِ رفته از هامون

می بوسمت ، از بوسه های مست بیزارم

از روهایِ نیست ، بود و هست بیزارم

پا روی ساحل ، دست روی ماشه ی فندک

سیگارهای جاریِ ، در مغزِ یک جلبک

دریایی از غم ها و قایق های گِل رفته

شن های آشوبی و موجِ گیجِ برگشته

می بوسمت هرچند خواهم کشت فکرت را

می بوسمت ، پایانِ تو ، پایانِ مصرع ها

 

«ناصر تهمک»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی