اینبار مَرد می رود تا در وَرای تو
پایان دهد به قلبِ من و دست و پای تو
کوچک نمی شد او ، که دنیای شعرها
هرچند درد مسخره می شد برای تو
تصویری از تمام رخت توی زندگیش
در هر کجای او ، او در هیچ جای تو
اصلاً نباشی و شبی در خود بمیردت
اصلاً برای لحظه ای بی ادعای تو
حسی که حجله وان و انگشت میانی ات
با مردهای کوچه نگاه نهانی ات
انقدر پوچ ، در همین حد بی خودی خوشی
یک بوسه حتا گونه های استخوانی ات
یک دانگ از نگاه تو باید برای او
یک قطره از شراب جادوی جوانی ات
یک بار با گریه برایت شعر گفته است
یک بار مثل سال ها در زندگانی ات
یک سال مثل بارها بی قطره ای شراب
یک سال هامونی که از آب زنانی ات
مثل بهشت...
(ببخشید آقا! اگر به سیب و گندم است که من می کارم و می خورم و بالا می آورم
اخراجم کنید...
دیدی؟
نگفتم جای بدتری از اینجا برای تبعید ندارند؟)
ول کن ، برو ، تو را به خدا پا نمی شود
در زندگیِ لحظه ای ات جا نمی شود
هی توو برو که نقطه ی عطف زمان کجاست
هی در بیا مکان من و امتحان کجاست
هی توو برو بفهم چه باید ندانی و-
هی در بیا نپرس که گیر جهان کجاست
خوبی؟ نه
بیداری؟ نه
غمگینی؟ نه
تنهایی؟
دردی؟ نه
در خوابی؟ نه
آرامی؟ نه
همراهی؟
نه همراهی .... فقط برو از من .... نمی خواهم ....
ولم کن از تو و این شعرهای بی منظور
از اجتماع نجیبی که بمب ها با زور
از افتخار دوتا شعر روی بی کاری
ولم کن از تو و من ما-نَمای تکراری
نبار گریه برای کسی که مغمومم
توقرصِ خوبی و گمشو که خوب مسمومم
ببند زخم مرا روی دشتی از نَمَکَت
بتیغ تا تهِ جایی که دستِ بی رمقت
در آخرین لحظاتم نخند بی مزه
نمی شود شیرین حال من به گندمکت
مرا برای من از بغض درسِ عبرت کن
به خاطرم به کجایی که نیست هجرت کن
منی که دسته گلم را به آب می دادند
که هرزه بودم و بزها به گاو می دادند
سکوت و خوابِ پس از اعتراض آذر بود
لذیذ و بی خود و آرامِ شام آخر بود
از این که دختر و تهدیدِ خانه ، می مردم
شراب و عشق و لبی و... من آب می خوردم
وَ از خودم به خودم اغتشاش می کردم
معذور بودم و باتوم و شاش می کردم
به شاعری که برام آرزوی آخر بود
به کتابی که به اسمِ سگانِ دیگر بود
نمی شود بروم پیش ، سَد خداحافظ
دلم گرفته از اشعار بد ، خداحافظ
طبس کجا؟
اینجا کجا؟
آمد زمستان باز ، با حالتی مطفو...
من توی فکر او ، او توی فکر او
زیرِ خرابی هام ، سگ های امدادی
احساسِ تنهایی ، در من کسی: عوعو
می میرم از دوریش ، دارد نمی میرد
دارد نمی گوید ، دیوانه ی من کو
سرما فقط این نیست {فصلِ بخاری ها}
شب های دور از تو ، بدرودِ رو در رو
با من که در بُعدی ، بالاتر از بودم
با من که از قََبلت ، بَعدت نیاسودم
در باد یا بر باد ، پروازِ آزادی ست
بَعد از تو یا نعشم ، یا نشئه ی دودم
«ناصرتهمک»